زندگی ناهنجار 🥀
هیچ ایده ای ندارم ادامه
دو روز بعد
R:آماده شدیم و اومدن دنبالمون و مارو بردن یه جایی که امن باشه و سوار ون شدیم. توی ون خیلی بزرگ بود و مارو قرار بود ببرن یه خونه جنگلی ساحلی خیلی هیجان زده بودم ولی تا اونجا ۵ روز راه بود اینش خیلی خسته کننده بود و اینکه جیمی هم از این که اومدم بودیم اینجا هسه خوبی نداشت.
۱ ساعت بعد
J: همینطور نشسته بودیم که رزی داد زد خسته شدم بیا یه کاری کنیم منم گفتم اینجا بازی فکری داریم چی بازی میکنی گفت من میخواهم باتو عشق بازی کنم مثل هر روز گفتم مطمئنی گفت آره منم دستاشو گرفتم و گفتم قربونتتتتتتت برم من تو چرا انقدر جذابی بعد شروع کردم به خوردن لباش واقعا لباش مثل عسل بود من واقعا بهش جذب شده بودم و برای همین شق کرده بودم ولی نمیخواستم رابطه داشته باشم چون این چند روز خیلی براش سخت بود از لباش دست کشیدم و برای این که وقت بود گفتم برای امشب کافیه بگیر بخواب بقلش کردم و با هم خوابیدیم
بچه ها خیلی ببخشید ولی من خیلی کار دارم و جبران میکنم 😔😔